روزی یک پادشاهی یک سنگ قیمتی داشت که آن را بر روی
انگشتری قرار دادند و پادشاه آن را به سنگتراشی سپرد و از
او خواست تا جمله ای بر روی آن بتراشد تا در زمان شادی
از یاد خدا غافل نشود و در زمان مشکلات و اندوه به یاد داشته
باشد که روز های خوش نیز وجود داشته است پس از چند روز
سنگ تراش به دربار شاه آمد و انگشتر را به او داد که روی
نگین انگشتر چنین نوشته بود:
ایـن نیــز بــگــذرد ...