مـــــــــــادرانـــــه   !!!

مـــــــــــادرانـــــه !!!

و لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ
مـــــــــــادرانـــــه   !!!

مـــــــــــادرانـــــه !!!

و لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ

این نیز بگذرد...

     

روزی یک پادشاهی یک سنگ قیمتی داشت که آن را بر روی

انگشتری قرار دادند و پادشاه آن را به سنگتراشی سپرد و از

او خواست تا جمله ای بر روی آن بتراشد تا در زمان شادی

از یاد خدا غافل نشود و در زمان مشکلات و اندوه به یاد داشته

باشد که روز های خوش نیز وجود داشته است پس از چند روز 

سنگ تراش به دربار شاه آمد و انگشتر را به او داد که روی

نگین انگشتر چنین نوشته بود:

ایـن نیــز بــگــذرد ... 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد