مـــــــــــادرانـــــه   !!!

مـــــــــــادرانـــــه !!!

و لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ
مـــــــــــادرانـــــه   !!!

مـــــــــــادرانـــــه !!!

و لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ

عـشـقـــ مـــادر ...

یکـــ روز گـــرم تابسـتان ...،  

 

پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد ... 

 

و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.
 

مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد.
 

مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد.
 

مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد.
 

پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود. 

  

تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد،  

 

مادر از راه رسید و از روی اسکله پاهای کودک را گرفت .

 

تمساح پسر را با قدرت می کشید " ولی عشــقــــ مـــادر ... 

 

آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.
 

کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید،  

 

به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
 

پسر را سریع به بیمارستان رساندند.
 

دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.
 

پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و  

 

روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
 

خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او  

 

خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد.
 

پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد،  

 

سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت :  

 

این زخمها را دوستــــ دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.

نظرات 1 + ارسال نظر
محدثه چهارشنبه 27 فروردین 1393 ساعت 08:01 ب.ظ

سلام
خیلی قشنگ بود
پیشاپیش روز مادر به بهتون تبریک می گم

سلام بر شمـــا:



سرم را نه ظلم می تواند خم کند ، نه مرگ ، نه ترس ، سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم ؛ از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست ... روز مـــادر بر شما هم مبارکـــــ ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد