زاهــدی گـویـد : جواب چـهار نفر مرا سخت تکان داد ...
اوّل : مرد فاسـدی از کـنار من گذشت و من
گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد ...
او گفت: ای شیخ " خـــــدا میداند که فــردا حال ما چه خواهد بود ...!
دوّم : مستی دیدم که افـتان و خیزان راه میرفت
به او گفتم : قـدم ثابت بردار تا نیفتی ...
گفت : تو با این همه ادعــا قدم ثابت کرده ای ...؟
سوّم : کودکی دیدم که چراغی در دست داشت
گفتم این روشنایی را از کــجا آورده ای ...؟
کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت "
و گفت : تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت ...؟
چهارم :زنی بسیار زیبـــا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد.
گفتم اوّل " رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.
گفت : من که غرق خواهش دنیــــــا هستم ...
چنان از خود بیخود شده ام که از خــود خـبرم نیست ؛
تو چگونه غرق محبّت خـالقی که از نــگاهی بیم داری ...؟؟؟
آب هر چند آلوده باشد
حتی لجن هم شده باشد
اگر به دریا برگردد
صاف، زلال و پاک می شود
یادت باشد خدا دریای رحمت است
و ما چون آب آلوده
که اگر به آغوش رحمت او باز گردیم
کار تمام است
و پاک پاک می شویم
سلام ..."
امیدوارم همیشه در دریای رحمتــــ و نعمتـــ الــهی غـوطـه ور باشید.