با همین دست، به دستان تو عادت کردم
این گناه است ولی " جان تو عادت کردم
جا... برای من گنجشک زیـاد است ، ولی
بــه درخــتان خــیابان تـو ... عادتـــــ دارم
گرچه گلدان من از خشک شدن میترسد
بــه تــه خــالی لـــیوان تـو عـادت کردم
دستم اندازه یک لمس بهاری سـبز است
بس که بیپرده به دستان تو عادت کردم
مانــدهام آخـر ایـن شـعر چـه باشد انـگار
بـــه نـدانـستن پـایـان تـو عـادت کـردم
( علی اکبر رشیدی )