خــانـه خـرابِ عِـشـقَـم و سَـربـاز زیـنبــــم
بعد از اذان ظهر زمین پر غبار شد
چشمان خیس علقمه تاریک و تار شد
وقتی عمود ؛ بوسه به پیشانی تو زد
قلبم شکست ، چشم قشنگت خمار شد
دستت که قطع شد همگی جنگجو شدند
فریاد می زدند ، چه شیری شـکار شد
تو روی خـاکــــ بودی و دور و بـر حسین
تـا چـَشـم کـار کـرد پـُر از نیـزه دار شد
آن کودکی که جاش روی شانه ی تو بود
پایش به روی خاک پر از نیش خار شد
عبّــاس ...! خوب شد ندیدی بدونِ تو
نـامـوس اهلبیـت به صحــرا چکــار شد
آه ... اِی رکـابِ حضـرت زینب (ع) بدون تو
یک کاروان به نـاقـه ی عـریان سوار شد
شمشیر سیّدالشهدا (ع) ... ؛ تا شکستنت
از داغ تـو ... خـمـیده قَـــدِ ذوالـفقـار شد
دستتـــ هنـوز دور علــم بـود روی خاکـــ
این خـاطـره بـرای اَبـَــد مـانـدگــار شـد
کـلیـــدِ قُـفـل هـــای زنـدگـــی را
بـدستـــِ حضرتــــِ عبّــاس (ع) دادنـد
ای پـهلوان من نخواب عَــدو شـیر می شود
این مرد دل شکسته از غم تو پیر می شود
ای قطره های خون تو نمک کربلای من
می بینم این زمین چگونه نمک گیر می شود
پیداست از نگاه زجر ... که اِی تـکیه حـرم
کابوس دخترم بدون تو تعبیر می شود
تو فکر رفتنی و بعد تو ؛هَل مِن مُعینِ مَن
با سنگها و چوب و هلهله تفسیر می شود
تــو فکــر رفـتَنی و بـَعد تـو من نیـز می روم
این دستهای زینب است که زنجیر می شود
عبّاس چشم دشمنان همه دنبال خیمه هاست
برخـیز غِـیرَتِ خـدا " بـِه خـدا دیـر می شود
بخشـی در صحـــــرا ، بخشـی بر بالایٍ نیــــزه ...
امّا اینکــه عمــو چنــد بخـش استــــ ؛
را فقـط بـابـا می دانــد ...