پیرمردی که روی آنتن از پیرزنی خواستگاری کرد.!!!
روزی رفته بودم به آسایشگاه و بـــا عَــمـو سـعـید،
مسوول آسیاشگاه آشنا شده بودم.
یک روز سراغش رفتم و پرسیدم:
عمو سعید شما که چند بار گفتید:ما اینجا عروسی راه می اندازیم،
الان کسی را نداریدکه در مراحل خواستگاری باشد؟
گفت چرا! یک سیمرغ داریم :
(فـامیـل آقـای دامـاد مــا" سـیمـرغ بــود .)
که می خواهد بــرود خـواسـتگاری یـکی از خـانـم هــــا.
گـفـتم ایـن را روی آنـتن بیـــاور!... و عــمو ســعید هــم " قبول کرد...
آژانـس گــرفتــم و راهـی آســایــشگاه در شـهریــار شـدم.
سـاعت پـنـج بـود کـه رسـیدم و دیــدم آقــای سـیمـرغ ؛ یـعنی :
آقــای دامــاد رفــته حــمـام عـــروسـی ( لی لی لی لی للللللللی )
...مــا بـایـــد،دو سـاعت بــعد روی آنـتن مـی رفــتیم ...!!!
هــنوز نــَه دامــاد آمــاده بــــود و نــَه عــروس.
بـــالاخـره لـباس تـنشان کــردیـم و بـردیـم تـــهران و روی آنـتـن...!
و به سلامتی و دل خوشی؛
مراسم خواستگاری با شـورو شـعفـــ هر چه بیشتر انجام شد.
انشاءالله " خوشبخت بشن...و بـه پــای هـم " پــیر و پــیرتر.