تا چند وقت پیش نبودم...
اما حالا زندگی مشترکمو شروع کردم.
فعلا برای مسکن، شکم رو برای چند ماه اجاره کردم.
البته به محض تموم شدنه مهلت، صاحب خونه بیرونم میندازه ؛
و تمام وسایلمو میذاره تو کـــوچـــه !
هنوز کسی از وجودم خبر نداره
البته وجود که چه عرض کنم... هر چند ساعت یه بار تا میخوام سلول هامو بشمرم همه از وسط تقسیم میشن و حساب و کتابم به هم میریزه
امروز موقع سونوگرافی، هرچی برا ی دکتر دست تکون دادم که از من عکس نگیر، نفهمید الان حسابی نگرانم، میترسم عکس هام پخش شه. از نظر پوشش اصلا وضعیت مناسبی نداشتم
امروز همش میخواستم برم گشت و گذار، اما مامانم انقد نگرانه گم شدنمه که با بند ناف منو بسته به خودش.
شیطونه میگه خودمو با همین بندناف دار بزنم ها
گاهی وقتا فکر میکنم مگه چه خطایی مرتکب شدم که منو به تحمل یه حبس 9 ماهه، اونم انفرادی محکوم کردن؟؟؟
راستی فکر کنم الان دقیقا تو قطب جنوبم
آخه اینجا همش شبـــــه.!!!