مـــــــــــادرانـــــه   !!!

مـــــــــــادرانـــــه !!!

و لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ
مـــــــــــادرانـــــه   !!!

مـــــــــــادرانـــــه !!!

و لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ

بالأخره تصمیم گرفت بازنشسته شود.

مرد نجّاری که کارش ساختن خانه های چوبی " 

در یک شرکت بزگ خانه سازی بود، 

  

پس از سال ها زحمت وکار زیاد،  

بالأخره تصمیم گرفت بازنشسته شود.

پیش کارفرمایش رفت وگفت که می خواهد " 

ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی دغدغه، 

در کنار همسر و خانواده اش لذت ببرد. 

 

رئیس شرکت از اینکه دید کارگر خوبش می خواهد ؛ 

کار را ترک کند، ناراحت شد . 

و از او خواست به کارش ادامه دهد. 

  

اما مرد داستان ما تصمیم خود را گرفته بود ' 

و می خواست هر طور شده بازنشسته شود.
رئیس شرکت از نجّار پیر خواست که به عنوان آخرین کار، 
  

تنها یک خانه ی دیگر بسازد. 


نجّار پیر قبول کرد، اما کاملاً مشخص بود " 

که دلش به این کار راضی نیست. 

 

او برای ساختن این خانه،  

از مصالح بسیار نامرغوبی استفاده کرد و با بی حوصلگی، 

به ساختن خانه ادامه داد و خیلی زودتر "  

از بقیه ی خانه ها " کار را پیش می برد.

وقتی کار به پایان رسید،
کارفرما برای وارسی خانه آمد.  

و کلید خانه را به نجّار داد و گفت :
« این خانه متعلق به توست........  

این هـدیـه ای استـــ" از طرفــــ من بــرای تــو. » 


نـجّـار، یـکّـه خـورد. مـایـه ی تـأسفــــ بــود!  

اگر می دانست " این خانه از آن اوست:  

حتماً کارش را به گونه ای دیگر و خیلی بهتر"انجام می داد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد