ماههای حـرام هجــری قمــری عبارتنــد از :
ذیــقعده ، ذیــحجه ، محــرم و رجبـــــ " .
سه ماه قمری " ذیــقعده ، ذیــحجه، مــحرم "
پشت سرهــم و چهارمیـن ماه حــرام رجبـــــ " می باشد.
در این چهار ماه " جــنگ کردن حــرام ست "مگـر بـرای دفاع از کشـور"
و دیـــه "هــم افزایـــش مییابـــــد.
هـــدف از ایــن کـــار ایــجاد امنیتـــ برای مسـلمانــان استــــ .
در قبایل عرب همواره جنگ بود ... , امــّا مکــّه "" زمین حرام ""
و رجب , ذی القعده , ذی الحجه و محرم , "" زمان حرام "" ,
یعنی که در آن جنگ حرام است .
دو قبیله که با هم می جنگیدند , تا وارد ماه حرام می شدند ,
جنگ را موقتا تعطیل می کردند ,
امـا برای آنکه اعلام کنند که در حال جنگند و این آرامش از سازش نیست "
مـاه حـرام رسیده است و چون بگذرد جنگ ادامه خواهد یافت ,
سنت بود که :بر قـبه خیمه فرمانده قـبیله ,
پرچـم سرخی بر می افراشتند تا دوستان , دشمنان و مردم بدانند که :
جنگ پایان نیافته است .
آنها که به کربلا می روند می بینند که جنگ با پیروزی یزید پایان گرفته "
و بر صحنه ی جنگ , آرامش مرگ سایه افکنده است .
اما می بینند که بر قـبه ی آرامگاه حسین ,
پرچم سرخی در اهـتزاز است ...
"""" بگــذار این سالهای حـرام بگــذرد """" !
دکتر علی شریعتی / کتاب حسین وارث آدم /
اِنـّــالِلّــه وَ اِنــّـا اِلَــیهِ راجِـعـون
فاجعـه سقـوط هـواپیـمای مسافـربری ایـران 140
در تـهران قـلبمان را بـدرد آورد ،
به خـانواده عـزیزان از دستـــ رفـته تسلیت عرض میکـنم ...
و برای بازماندگان داغـدار آنـها صـبر آرزو میکـنم .
منطقه جــزایـر کــایمنــــ ، “ مـایـکل فــورت ”
اهل لوئیزیانای آمریکا را به دلیل “ رفتار ناهنجار در حال مستی ”
که موجب فرود اجباری هواپیما شده بود، 600 دلار جریمه کرد .
دعوای این مرد آمریکایی با همسرش که در سالگرد ازدواجشان ...؛
از آتـــلانتــا عــازم کــاســتاریــکا بــودنـد ...،
در هواپیما چنان بالا گرفت که خلبان مجبور به فرود اضطراری شد و ؛
پلیس این مرد را بازداشت کرد ...،
امّـا همـسـر وی " بــه سـفر خـود ادامــــه داد ...
منـــ از خــوش بـاوری چـشم تـرا خـورشــید نـامـیدم
نـدانســتم کـه چـشمانتــــ کــمین انـفجـاری بــود
لــبالبــــ از امـید و عـشق بـه سـویتـــ بال وا کـردم
ولــی پایان این پــرواز ... " فــرود اضـطراری بــود
یکـــ روز گـــرم تابسـتان ...،
پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد ...
و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.
مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد.
مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد.
مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد.
پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد،
مادر از راه رسید و از روی اسکله پاهای کودک را گرفت .
تمساح پسر را با قدرت می کشید " ولی عشــقــــ مـــادر ...
آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.
کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید،
به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
پسر را سریع به بیمارستان رساندند.
دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند.
پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و
روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او
خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد.
پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد،
سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت :
این زخمها را دوستــــ دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.
صدایی که میشنوید علامت وضعیتــــ قــــرمز استــــ.
و معنی و مفهوم آن این است کــه ...
جـامــعـه اســلامـی مــا :
زیر بارش بمبهای فـرهنگی ؛ اعـتقادی است ...
زیر بارش بمبهای بی حیـایی و بی عـفتی است ...
زیر بارش بمبهای بی غـیرتی و بی حـمیتی است ...
چــــرا ؟ ... شـمــا "... ؟
هیچ صدایی نمی شنوید ... ؟
یکـــ کمی گـوش کـنید ...! ... بیشتر... بیشتر ...
بَـــله ...!
کـم کـم " چـیزهایی به گـوش شمـا ... میرســـد ...
... ... ... ؟
امـــیدوارم متـّوجــه شـده باشــید ... ؟
چه طورمیتوان یک نویسنده ممنوعالقلم داشت ؟
چه طور میتوان گفت که یک نویسنده ننویـسد ؟
نویسندههایی بودند که آثارشان جزء لیست سیاه بوده "
و ارشاد کتابهایشان را قبول نمی کرده است ،
اما اسم اینها ممنوع القلم نیست.
درکشورما"سالها قبل هیچ نویسندهای ممنوع القلم نبوده ست.
با کمال تأسفــــ شــاهـد هـستیم "
نویسندگانی که سالها از این کشوررفـتهاند،
و همچنان با رکیکــــ ترین سـخنان "
راجع به بزرگترین شخصیتهای مملکتی صحبت میکنند،
و به راحتی کتابهایشان منتشر میشود ...
رئیس جمهور در بخشی از نطق خود با شبکه اوّل سیما :
خیلی از نویسنده ها ممنوع القلم شده بودند ؛
و ما آنها را به صریح القلم تبدیل کردیم ...
بروند؛ قَـلم بزنند وهرچـه می خواهند بنویسند ...!!!
اینـهم ازشگــفـتیهـای حکـومتداری درروزگـار ما است.
دریاچه ای صورتی رنگــــ واقع در غرب اسـترالیا "
یکی از مرموزترین دریاچه " تاریخ شناخته شد…!
این دریاچه از مواد معدنی با ارزشی نیز پوشیده شده؛
و بسیاری از روستائیان این مـواد مـعدنـی را "
به همراه نمک استخراج میکنند و به فروش میرسانند.
دریاچه Retba در سنگال، واقع درغرب آفریقا،
برخلاف تمام دریاچههای دنیا،
رنگی شبیه به رنگـــ تـوتــــ فـَرنـگی دارد.
وقتی از بالا به این دریاچه نگاه کنیم، به نظر میرسد ...
که قایقها روی مخلوطی از شیر و توت فرنگی شناور هستند!
رنگــ صورتی این دریاچه به خاطر غلظتـــ زیاد و بالای نمکـــ "
در ترکیب با باکتری فعالی به نام : Dunaliella Salina استـــ.
این باکتریها در کنار نمکــــ و بـا استفاده از نـور خـورشید،
انرژی بیشتری تولید میکنند .
و چـرخـه صـورتـی رنگـــ آبــــ را به وجود میآورند.
غلظتــــ نمکــــ این دریاچـه به حـدی استــــ کــه :
باعث شناور شدن هر شناگری در سطح آبــــ میشــود ...
کـِـندی می گفت:
هیچ وقت نگـوئید " کــِندی برای آمریکـا چـه کرد؟
بگوئــید " مــا برای آمریکــا چـــــــه کرده ایم ؟
راســـتی " مــابرای مملکت ایـــــران چــــــه کرده ایم ؟؟؟؟؟
مملکت ما " دین ما " فرهنگ ما " برای ما مقدّسند"
بایـد ما " آینــده نــگر باشیم .
جوانهای ایران ما" اگر می خواهند موّفق بشوند" باید آینده نگر باشند.
دین باعث خوشبختی " و موّفقیّت " و سربلندی " انـسان می شود.
بما یـــاد ندادند، پنجاه سال آینـــده رانگــاه کـنیم ... ،
تا فرزندان ما " که مـهمـترین دارائـی ما در این دنیـا هـستنـد "
با بـرداشت هـوشمـندانـه " نـَه با تقلـیدِ کــورکــورانــــه"
بـهتر زندگی کنند،
ما " همیشــه ... یکـــ سـال بـعد را نـگـاه می کنیم...
( آفرین بر کسانی که:
نیش عقربها را در زندگی" متحّمل می شوند...و سکوت می کنند.
و دوباره عِشق می ورزند ...)
روزی مردی عقربی را دید؛ که درون آب دست و پـا می زند.
او تصمیم گرفت " عقرب را نجات دهد. !!!
اما ... عقرب انگشت او را نیش زد.
مرد بــاز هم" سعی کرد تــا عقرب را از آب بیرون بیاورد.
امــا... بــاز هم" او را نیش زد.
رهــگـذری " او را دید و پـرسید:
بـرای چــه ؟؟؟ عـَقربی را که نیش می زند، نجــات می دهی ؟
مـرد در جواب گفت :
این طبیعت عقرب است " که نیش می زند...
ولی طبیعت من " عشق ورزیدن وَ نجات دادن " است...
عکسی نایاب از اتفاقی زیبا در طبیعت
یک منظره نایاب از عبور برق آسمان از خلال رنگینکمان دوگانه
در آسمان پارک ملی بادلندز واقع در داکوتای جنوبی،
شکار شد.
این رنگینکمان نزدیک پایان توفان رعد و برق پدیدار شد.
رنگینکمانها زمانی ظاهر میشوند که نور آفتاب
از خلال قطرات باران عبور میکند و بخشی از آن،
بیش از دیگر قسمتها خمیده یا شکسته میشود.
صـبـحـانـه دَر میــانـــــ ابــــرهــــا :
مسافران این هـوانـــورد میتوانند برای سرو غــذا و صبحانه ؛
در مناظر زیبــا و آزاد و بیــاد ماندنی " گرد هم آیند .
این بالون لوکس یک پیشخوان صرف نوشیدنی،
محل استراحت، چهار آپارتمان دوبلکس و یک پنتهاوس و
همچنین پنج آپارتمان کوچکتر دارد.
روی عـرشــه هـــوانـــورد:
هتلی مجلل بر فراز آسمان...
یک کشتی هوایی عمودی که با هیدروژن در هوا معلق نگاه ؛
داشته میشود و انرژی خود را از تابش خورشید تأمین میکند.
شرکت بـزرگ کـرهای سامـسونـگ از طراحان این هتل هوایی ،
خواسته تــا بــه دقـتــــ روی ایــده ایــن بــالـون لـوکس کار کنند.
پیرمردی که روی آنتن از پیرزنی خواستگاری کرد.!!!
روزی رفته بودم به آسایشگاه و بـــا عَــمـو سـعـید،
مسوول آسیاشگاه آشنا شده بودم.
یک روز سراغش رفتم و پرسیدم:
عمو سعید شما که چند بار گفتید:ما اینجا عروسی راه می اندازیم،
الان کسی را نداریدکه در مراحل خواستگاری باشد؟
گفت چرا! یک سیمرغ داریم :
(فـامیـل آقـای دامـاد مــا" سـیمـرغ بــود .)
که می خواهد بــرود خـواسـتگاری یـکی از خـانـم هــــا.
گـفـتم ایـن را روی آنـتن بیـــاور!... و عــمو ســعید هــم " قبول کرد...
آژانـس گــرفتــم و راهـی آســایــشگاه در شـهریــار شـدم.
سـاعت پـنـج بـود کـه رسـیدم و دیــدم آقــای سـیمـرغ ؛ یـعنی :
آقــای دامــاد رفــته حــمـام عـــروسـی ( لی لی لی لی للللللللی )
...مــا بـایـــد،دو سـاعت بــعد روی آنـتن مـی رفــتیم ...!!!
هــنوز نــَه دامــاد آمــاده بــــود و نــَه عــروس.
بـــالاخـره لـباس تـنشان کــردیـم و بـردیـم تـــهران و روی آنـتـن...!
و به سلامتی و دل خوشی؛
مراسم خواستگاری با شـورو شـعفـــ هر چه بیشتر انجام شد.
انشاءالله " خوشبخت بشن...و بـه پــای هـم " پــیر و پــیرتر.